· خدایا! درخت سبز عاطفه کجاست؟
دلم از این سرزمین کویری می گیرد
انگار قناری ها بخواب رفتنه اند
و جز صدای جیر جیر جیر جیرکها ترکی بر سکوت شب نیست
آری اینجا سرزمین هزار چهره هاست
با آدمکهای انسان نما
که انگار لبخند بر لبانشان یخ زده و خونها در شریان هایشان ماسیده
من چقدر از این صورتکهای ماسک زده با نگاهای یخ بسته
به ظاهر گرم که مانند باری بر شانه هایم سنگینی می کند متنفرم..........
دنیای عجیبی است .استاد زیست شناسی ام می گفت:
مار موجود غریبی است سالانه یکبار در کنجی آرام آرام پوست می اندازد
ولی عجیب تر اینکه این مارمولک به ظاهر متمدن روزی هزار رنگ می بازد
خدایا دلم از این بر جهای سیمانی می گیرد
و از این تیره آهنهای کریه خسته ام
از آدمکهایی که مانند نعش کشی فقط جنازه انسانیت را به دوش می کشند
خسته ام
و به قول معروف همچنان که تو را می بوسند در ذهن خود طناب دار تو را می بافند
معبودا دلمیک چتر مهربان می خواهد یک نور گرم
می ترسم آرزوی جوانه زدن را به گور ببرم...........
· دوستت دارم
نمی دانم چه نسبتی با اشک داری ...
تانامت برزبانم جاری می
شودتایادت درقلبم شکل میگیرد
اشک ازخانه چشمانم سرک می کشد
تانگاهت رابه ذهن می آورم
قلبم تپیدن را آغاز میکند
درگوشه تنهاییم خاطراتم
رامرور میکنم
خاطرات تلخ وشیرین را
بودن ونبودنت را
لحظه های تنهایی و لحظه های انتظار
را
و اکنون
می فهمم عشق چه ها میکند
و تو می دانی که این خاطرات
اشک من هست
که از
گونه هایم سرازیر می شود