
تو آمدی ز دور ها و دور ها
ز سر زمین عطر ها و نور ها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابر ها ، بلور ها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شور ها...

یادت هست آن روز های بهاری را، شاخه ای گل سرخ برایت هدیه آوردم،
گفتم می خواهم آن را در گوشه ای از قلبت بکارم
خواستی بگیریش ولی به یاد داری چه شد؟؟
همان وقت بادی آمد
و تمام گلبرگ های آن گل نازنین را با خود به اطراف برد..
و من نگران از پرپر شدن گل عشقم
به دنبال تک تک گلبرگ ها به این سو و آن سو شتافتم...
و دیدی چه شد؟؟؟
وقتی همه آنها را یافتم شاد و خوشحال به سوی تو شتافتم ولی...



