سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زمستان 1386 - ღ♥ღミ★ミبه سایت چه خبر }
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 24371

  بازدید امروز : 2

  بازدید دیروز : 1

زمستان 1386 - ღ♥ღミ★ミبه سایت چه خبر }

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

درباره خودم

زمستان 1386 - ღ♥ღミ★ミبه سایت چه خبر }
احسان قدیری
این وبلاگ از اهمیت های خاصی بر خوردار است شما میتوانید با من همیار باشید من احسان (درباره ی خودم) من گفتم ، نوشتم که بدانید نخواستم مثل کسی باشم یا از آن روزگاری که سپری شد تنها خواستم در قیل و قال بی امان ثانیه ها خودم باشم خواهشی که ازتون دارم اینه که مطالب رو بخونین و بعد نظر بدین ممنون میشم که من رو در بهتر شدن وبلاگ کمک کنید کپی برداری و استفاده از مطالب این وبلاگ حتی بدون ذکر منبع برای عموم بلاگرهای عزیز آزاد است

 

پیوندهای روزانه

 

لینک به لوگوی من

زمستان 1386 - ღ♥ღミ★ミبه سایت چه خبر }

لینک دوستان

بانک اطلاعات پزشکان و دندانپزشکان، پزشکان مقیم خارج، داروخانه ها، بیمارستانها، درمانگاه ها

لیست به روز املاک و مسکن، جستجوی املاک فروشی، رهن و اجاره، ویلا و باغ، ملک شهرستان ها

آخرین اخبار و رویدادهای فن آوری اطلاعات ایران، مقالات فن آوری اطلاعات، مصاحبه‌ها

اطلاع رسانی گسترده و دقیق در زمینه اطلاعات نمایشگاهها، زمان برگزاری نمایشگاهها، فهرست شرکتهای حاضر

پایگاه اطلاع رسانی سیستم های نوین آموزش با هدف سامان دهی و خدمات رسانی علمی و کاربردی

اطلاعاتی در زمینه مدیریت و مهندسی صنایع از جمله مقالات، وب‌سایت‌ها، زندگینامه‌ها، اخبار و رویدادها، وبلاگ‌ها

آموزش طراحی صفحات وب و آموزش جاوا،HTML،ASP، PHP ، ترفندهای ویندوز، دانلود برنامه و غیره ...

پایگاه اطلاع رسانی خودرو و صنایع وابسته شامل جدیدترین خبرها ویژه خودرو، مقالات، گزارش و گفتگو

بانک اطلاعات، مقالات، خبرها، نرم افزارها و لینکهای مهندسی برق به زبان فارسی

سخنان بزرگان و بزرگترین روانشناسان، جامعه شناسان، هنرمندان و دانشمندان در باره موفقیت و چهره های ماندگار

جدیدترین آگهی‏های استخدامی، فرصت‏های شغلی کارفرمایان و جراید، رزومه‏های کارجویان
iran.blogme.com آرایش زن جدید

 

آرشیو شده ها

از نوجوانی دوستدار دانستن و فهمیده بودم. چند سال در دانشکده فنی رشته مهندسی خواندم و چند سال هم در دانشکده الهیات رشته فقه و مبانی حقوق اسلامی تا مقطع کارشناسی ارشد... بیش از12سال هم هست که طلبه غیر رسمی هستم و در حال حاضر در مقطع خارج فقه و اصول کسب علم می کنم. سعی کرده ام غیر از رشته اصلی ام به علوم دیگر هم بپردازم. به مقوله هایی چون فیزیک، نجوم، کلام جدید، تاریخ، سیاست، فلسفه و روان شناسی علاقه دارم و با همه قصور علمی و عملی هنوز شوق دانستن بیشتر، در من از بین نرفته است

شخص دیندار، ... حسادت را رها کرده است .در نتیجه، دوستی پدیدار شده است . ( امام صادق علیه السلام )

 

نظر سنجی

*چــرا نمـــــــاز نمیخونی؟؟؟
چون علتش رو نمی دونم
چون اعتقادی به نماز ندارم
چون خاطره بد از نماز دارم
چون مادر پدرم نمی خونن
حسش نیست

زمستان 1386 - ღ♥ღミ★ミبه سایت چه خبر }

نظر از یک خانم

دلیل محکم برای اینکه به زن بودن خانم مهتاب 01- نام هر گل و زیبایی در طبیعت است را روی شما می‌گذارند. 02- هنگامی که رنگ پریده یا بیمار هستید با کمی وسایل آرایش می‌توانید خود را زیباتر کنید و هیچ کس هم از شما ایرادنمی‌گیرد( کاری که بسیاری از آقایان مد روز یواشکی انجام می‌دهند(. 03- تمام شاعران ایران زمین در وصف گل روی شما هزاران شعر گفته و خط و خال و چشم و ابروی شما را ستوده اند. 04- مجبور نیستید سر کار بروید و پول یک ماه کار و تلاشتان را برنج و گوشت و نخود و لوبیا بخرید. 05- به راحتی و با اعتماد به نفس هر وقت که لازم بود گریه می کنید و غم و غصه هایتان را در دل جمع نمی کنید تا سکته کنید. 06- عمرتان بسیار طولانی است. 07- آنقدر حرف برای گفتن دارید که هرگز کم نمی‌آورید. 08- همیشه یک عالمه دوست و رفیق ناب دارید و کمتر گرفتار رفیق ناباب می شوید. 09- هرگز در حمام خود را گربه شور نمی کنید. 10- بزرگ شده اید و کمتر برای طرفداری از تیم قرمز و آبی یا این حزب و آن حزب جلز و ولز کرده و کرکری می خوانید. 11- ریش و سبیل ندارید که موقع آب خوردن قبل از خودتان سبیلتان آب بنوشد. 12- عشق و هنر ابداع شماست. 13- همیشه جوان تر از سنتان هستید و هیچ کس نمی داند شما چند ساله اید. 14- از سن 9سالگی به بلوغ عقلی و جسمی می‌رسید و حالاحالاها باید بدوند تا به پای شما برسند!. 15- بهشت زیر پای شماست. 16- اگر موهایتان مرتب نبود یا وقت برای مرتب کردنشان نداشتید، با سرکردن یک روسری قضیه حل است. 17- همیشه در کیفتان آینه دارید و موقعی که در سلف سرویس دانشگاه قورمه سبزی می‌خورید یک دانه لوبیا لابه لای سبیلتان جا خوش نمی کند. 18- همیشه تمیز ونظیف و خوشبو هستید … و اگر خوب فکر کنید می بینید که صدها دلیل محکم دیگر وجود دارد که شما به زن بودن خود افتخار کنید.

سلام

 

ننمی‌دانم، شاید ...

می‌آید با هم بترسیم شیوا ارسطویی شیوا ارسطویی آمده پایین. صداش می‌آید. دوباره شروع کرده. بیژن می‌گوید دیگر این داستان پسر سرهنگ تو شده کلیشه! بیژن خودش هم دارد کلیشه می‌شود. هر سال عقلش کمتر می‌شود. هر سال چشم‌هاش گشادتر می‌شود و مردمک آن تنگ‌تر. داستان پسر سرهنگ را باور نمی‌کند. این قصه خسته‌اش کرده، می‌گوید: «شیوا جان، از این به بعد قصه‌ای از پسر سرباز سر هم کن و بگو!» گمانم بهتر باشد از این به بعد قصه خودم و بیژن را برای پسر سرهنگ تعریف کنم. پسر سرهنگ قصه من و بیژن را بیشتر باور می‌کند تا بیژن قصه من و او را.

 

یاداشت مهمان

وقتی از فقر حرف می‌زنیم ... مجید قیصری مجید قیصری هیچ موضوعی فی‌نفسه با ارزش یا بی‌ارزش نیست. چیزی که به موضوع ارزش و اعتبار می­بخشد نوع نگاه هنرمند است. مولانا می­گوید آب کم جو تشنگی آور به دست. به راستی در بیرون انسان چیزی نیست؛ آن‌چه تازگی و طراوت می­بخشد به این عالم، نگاه هنرمندانه است و در رمان بینوایان ویکتور هوگو در صحنه­ای ژان وال ژان شبانه مبادرت به دزدی می­کند، نقره­جات و جام‌های طلای کلیسا را می­برد به فاصله­ی اندکی گیر می­افتد و توسط گزمه­ها پیش پدر روحانی بازگردانده می‌شود

 

یاداشت

مگر می‌شود با حافظ نبود؟ حافظ فرامرز محمدی‌پور ... نمی‌دانم چرا هنوز به این باور نرسیده‌اند که شعر نیمایی بن‌بستی ندارد‌ و بن‌بست برای جماعتی است که با عروض نیمایی مشکل دارند؛ و شعر «رفرم یافته»ی نیما خود دلیل ماندگاری اوست. و گروهی از شاعران دهه سی چهل هر چه تلاش کردند نتوانستند آنی شوند که «نیما» شد و خیلی زود دفتر شعرشان را بسته دیدند زیرا با «تجربه‌های شتاب‌زده» خواستند تحولی ایجاد کنند، یا «مدرن»ها را بیافرینند که در نهایت نه کشفی در خورجین بود و نه شهودی که پایدارشان کند و به قول امروزی‌ها گرفتار «موج»‌بازی‌ها می‌شدند که جز تفنن و شوق جوانی چیزی نبود.

 

.:: پیوندها ::.

لینک های زیر شامل سایت ها و وبلاگهای دوستان اینترنتی من هستش.شما با کلیک کردن بر روی هرکدام از این لینکها وارد همان سایت یا وبلاگ خواهید شد


آقا جواد
ابادان
آقا فرشید
عاشقانه
رویای آبی
مد و مدلهای لباس
.:: sms * rap * pic * jok ::
عکسهای متحرک و...
خواسته های کودک خیابانی
.:::پسران آفتاب:::.
ღミ★ミღ بهارهღミ★ミღ
چشم ها را باید شست
برو بچ دانشگاه اسلامشهر
جهان بازی
اگه عاشقی بایا اینجا
شکارگاه دل
"دوست داشتنlove"
مهاجر آزادی خواه
دختر متفاوت
رضا صادقی
کدهای جاوا اسکریپت
عاشق مرگ
عشق مینا و آرش
دانلود برنامه
عابر
سهیلا
پولدار شوید
یلدا
پرنده مهاجر
سامان
زندگی
آرزوی های محال
اسی
دین و انسانیت
چت روم
برترین کلیپ های موبایل
*. خدااااای عکس در دنیا .*
download.games.theme.Mobile
::. از شیر مرغ تا جون آدمیزاد .::
۩۞۩ پر بازدید ترین وبلاگ در رویا بلاگ ۩۞
ترفندستان
بی تو چه شوقی ...
یک پسر 16 ساله ی دل شکسته


 

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

آوای آشنا

 

بایگانی

زمستان 1386

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

آن که از او چیزى خواسته‏اند تا وعده نداده آزاد است . [نهج البلاغه]

(***بزرگ ترین گناه ترس است***)

نویسنده:احسان قدیری::: یکشنبه 86/10/30::: ساعت 12:0 صبح


ما غرق گناهیم، ولی پاک سرشتیم
حسرت زده ی یک وجب از خاک بهشتیم
شــــــکرانه ی زایل شدن ِ حالت اغما
از خوردن آن میــوه ی ممنوعه گذشتیم
هر چند که ابلیس بسی وسوسه ها کرد
امّا چو پــــری، بنده ی خنّــــاس نگشتیم
غفلت بکُشد یونُس جان، در دل ماهی
چون غمزه ی هستی به دل مزرعه کِشتیم
افسوس که این مـــاه مبـــارک به سر آمد
در دفتـــــــر اعمــــــال، ثــــوابی ننوشت

 



چند تا جمله ناب

نویسنده:احسان قدیری::: یکشنبه 86/10/30::: ساعت 12:0 صبح

سلام این چند تا جمله ناب را بخونید وواسه دوستاتون بفرستین





?-مرام فقط مرام گاو چون نگفت من گفت ما

?- صفا فقط صفای مورچه که هر وقت گریه کرد هیچکس اشکش ندید

?- رفیق فقط کلاغ نه بخاطر سیاهیش به خاطر یه رنگیش

?- معرفت فقط معرفت کرم نه به خاطر کرم بودنش به خاطر خاکی بودنش

?- یه رنگی فقط یه رنگی دیوار که هرچی مردو نا مرده بهش تکیه میدن



شب قدر

نویسنده:احسان قدیری::: یکشنبه 86/10/30::: ساعت 12:0 صبح
« بسم الله الرحمن الرحیم اناانزلناه فی لیله القدر و ماادریک ما لیله القدر لیله القدر خیر من الف شهر تنزل الملائکه والروح، فیها باذن ربهم من کل امر سلام هی حتی مطلع الفجر » « ما (آن) را فرود آوردیم درشب قدر و چه میدانی که شب قدر چیست؟ شب قدر از هزار ماه برتر است فرشتگان و آن روح دراین شب فرود می‌آیند به اذن خداوندشان از هر سو سلام بر این شب تا آنگاه که چشمه خورشید ناگهان می‌شکافد! » تاریخ قبرستانی است طولانی و تاریک، ساکت و غمناک، قرن‌ها از پس قرن‌ها هم تهی و هم سرد، مرگبار و سیاه و نسل‌ها در پی نسل‌ها، همه تکراری و همه تقلیدی، و زندگی‌ها، اندیشه‌ها و آرمان‌ها همه سنتی و موروثی، فرهنگ و تمدن و هنر و ایمان همه مرده ریگ! ناگاه در ظلمت افسرده و راکد شبی از این شب‌های پیوسته، آشوبی، لرزه‌ای، تکان و تپشی که همه چیز را بر می‌شود و همه خواب‌ها را برمی‌آشوبد و نیمه سقف‌ها را فرو می‌ریزد. انقلابی در عمق جان‌ها و جوششی در قلب وجدان‌های رام و آرام، درد و رنج و حیات و حرکت و وحشت و تلاش و درگیری و جهد و عشق و عصیان و ویرانگری و آرمان و تعهد، ایمان و ایثار! نشانه‌هایی از یک «تولید بزرگ»، شبی آبستن یک مسیح، اسارتی زاینده یک نجات! همه جا ناگهان، «حیات و حرکت»، آغاز یک زندگی دیگر، پیداست که فرشتگان خدا همراه آن «روح» در این شب به زمین، به سرزمین، به این قبرستان تیره و تباه که در آن انسان‌ها، همه اسکلت شده‌اند، فرود آمده‌اند. این شب قدر است. شب سرنوشت، شب ارزش، شب تقدیر بر یک انسان نو، آغاز فردایی که تاریخی نور را بنیاد می‌کند. این شب از هزار ماه برتر است، شب مشعری است که صبح عید قربانی را در پی دارد و سنگباران پرشکوه آن سه پایگاه ابلیسی را! شب سیاهی که در کنار دروازه منی است، سرزمین عشق و ایثار و قربانی و پیروزی! و تاریخ همه این ماه‌های مکرر است، ماه‌هایی همه مکرر یکدیگر، سال‌هایی تهی و عقیم، قرن‌هایی که هیچ چیز نمی‌آ‏فرینند، هیچ پیامی بر لب ندارند، تنها می گذرند و پیر می‌کنند و همین و در این صف طولانی و خاموش، هر از چندیشبی پدیدار می‌گردد که تاریخ می‌سازد، که انسان نو می‌آفریند و شبی که باران فرشتگان خدایی باریدن می‌گیرد، شبی که آن روح در کالبد زمان می‌دمد، شب قدر! شبی که ازهزار ماه برتر است، آنچنانکه بیست و چند سال بعثت محمد، از بیست و چند قرن تاریخ ما برتر بود. سال‌هایی که آن «روح» برملتی و نسلی فرود می‌آید از هزار سال تاریخ وی برتر است. و اکنون، براندام این اسلام اسلکت شده، برگور این نسل مدفون و برقبرستان خاموش ما، نه آن روح فرود آمده است، سیاهی و ظلمت و وحشتشب هست، اما شب قدر؟ شبی که باران فرو می‌بارد، هر قطره‌اش فرشته‌ای است که بر این کویر خشک و تافته، در کام دانه ای، بوته خشکی و درخت سوخته‌ای و جان عطشناک مزرعه‌ای فرو می‌افتد و رویش و خرمی و باغ و گل سرخ را نوید می‌دهد. چه جهل زشتی است در این شب قدر بودن و در زیر این باران ماندن و قطره‌ای از آن برپوست تن و پیشانی و لب وچشم خویش حس نکردن، خشک و غبار آلود زیستن و مردن! هرکسی یک تاریخ است. عمر، تاریخ هر انسانی است و در این تاریخ کوتاه فردی، که ماه‌ها همه تکراری و سردوبی معنی می گذرد، گاه شب قدری هست و درآن از همه افق‌های وجودی آدمی فرشته می‌بارد و آن روح، روح القدس، جبرئیل پیام‌آور خدایی برتو نازل می‌شود و آنگاه بعثتی، رسالتی، و برای ابلاغ، از انزوای زندگی و اعتکاف تفکر و عبادت وخلوت فراغت و بلندی کوه فردیت خویش به سراغ خلق فرود‌آمدنی و آنگاه، در گیری و پیکار و رنج و تلاش و هجرت و جهاد و ایثار خویش به پیام! که پس از خاتمیت، پیامبری نیست، اما هر آگاهی وارث پیامبران است! آن «روح» اکنون فرود آمده است، در شب قدر بسر می‌بریم. سال‌ها، سال‌های شب قدر است، در این شبی که جهان ما را در کام خود فرو برده است و آسمان ما را سیاه کرده است، باران غیبی باریدن گرفته است، گوش بدهید، زمزمه نرم و خوش آهنگ آن را می‌شنوید، حتی صدای روییدن گیاهان را درشب این کویر می‌توان شنید. سلام بر این شب، شب قدر شبی که از هزار ماه، از هزار سال و هزار قرن برتر است، سلام، سلام،سلام،... تا آن لحظه که خورشید قلب این سنگستان را بناگاه بشکافد، گل سرخ فلق برلب‌های فسرده این افق بشکفد و نهر آفتاب بر زمین تیره ما ... و بر ضمیر تباه ما نیز جاری گردد. تا صبح بر اینشب سلام ! دکتر علی شریعتی ( از دست نوشته های استاد در مجموعه آثار 2-خودسازی انقلاب )




خدا زیباست

نویسنده:احسان قدیری::: یکشنبه 86/10/30::: ساعت 12:0 صبح

 

خدا خیلی زیباست آنقدر که هیچ کس تصورش را هم نمی تواند بکند
وقتش نرسیده که به زیبایی خدا نظری بیاندازیم تا شاید کمی از زشتی

 خودمان (منظورم کردارمان-رفتارمان-افکارمان و هر چه مربوط به درون ماست) خجالت بکشیم
میخواهم خدا را تصویر کنم
اما نه... واقعا نمیتو


انم...خدا یک بی نهایت زیباست و واقعا نه در کلمات من بلکه در کلمات هیچ

یک از مخلوقاتش نمی گنجد اگر ما به خدا عشق بورزیم عشقمان هم زیبا میشود
نمی دانم چرا بعضی از این مخلوقات زشت و زیبا خودشان را اسیر زشتی های زمینی می کنند.
ما انسان ها راه را خیلی گم کرده ایم خیلی... آنقدر که شاید هیچ وقت نتوانیم راه را دوباره پیدا کنیم
خودم را میبینم وسط بیابانی برهوت و هیچ راهی شاید صدها هزار کیلومتر آن طرف تر همدیده نمیشود
راستش را بخواهید دلیل واقعی گم شدنمان خود خود مان هستیم که

 از صراط مستقیم دور میشویم خدا با نوری از جانب خودش راه را برایمان

 روشن میکند دستمان را میگیرد و در راه قرار میدهد و ما باز هم از راه جدا میشویم
این سراب های اطراف بیابان بدجوری ما را گول میزنند ما سست اراده را ا

ز معشوق زیبای جدا میکند وما شتابان به سوی آنها میرویم اما آنجا هیچ

 چیز نیست و خدا...خدا بدون آنکه از ما رنجیده باشد دوباره راه را روشن

 میکند دستمان را میگیرد و ما در راه قرار میدهد
وما بازهم ....وخدا بازهم...
مخلوق زشتی شده ایم اما خدا باز هم مارا دوست دارد
خدا خیلی صبوره خیلی مثلا بعد از هر کار زشتی که انجام میدهیم توبه میکنیم

اما بازم توبه رو میشکنیم وبازهم توبه توبه اما خدا به جای اینکه از ما روی برگردونه بازم به

ما وقت میده تا توبه کنیم
گناهانمان را مدام تکرار میکنم و آنقدر آلوده و سیاه میشویم که حالمان از خودمان به هم میخورد
گناهان به آسانی ما راناامید میکنندو خدا با آن همه نافرمانی که کرده ایم

ما رامیبخشد و دلمان را پر از امید میکندمیگوید:اشکالی ندارد تو پاک شده ای دیر نشده از امروز شروع کن
و ما هنوز شروع نکرده ایم که باز هم گم میشویم
آنقدر گم میشویم که میدانیم خدا دیگر ما رادوست نداردآخه چنین

بنده ای را چگونه میتوان دوست داشت خدا جون
اشکهایمان باز هم جاری شده اند اما این ها برای پاک کردن دلی به این

سیاهی کافی نیستند باید از با تمام وجود و از ته دل گریه کرد و اشک ریخت
دلی که شاید خودش میخواهد سیاه باشد
خدا به خاطر ما و امثال ما شیطان را ترک کرد و ما حالا حلقه ی بندگی شیطان

را به گردن آویخته ایم به جای اینکه از خدای یگانه اطاعت کنیم از شیطان اطاعت میکنیم
هر وقت من این جملات رو میخونیم آتشی تو دلم به پا میشه
میخواهم امشب آنقدر گریه کنم تا دل سیاهم؛سفید سفید بشود
سفیدی زیباست مثل خدا!

 



به جستجوی تو

نویسنده:احسان قدیری::: یکشنبه 86/10/30::: ساعت 12:0 صبح

به جستجوی تو


بر درگاه کوه می گریم،


در آستانه دریا و علف.

 

به جستجوی تو


در معبر بادها می گریم،


در چار راه فصول،

 

در چارچوب شکسته پنجره ای


که آسمان ابرآلوده را


قابی کهنه می گیرد.


 



عشق

نویسنده:احسان قدیری::: یکشنبه 86/10/30::: ساعت 12:0 صبح

برای عشق تمنا کن ولی خار نشو.

 

برای عشق قبول کن ولی غرورت را از دست نده.

        

برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.

        

برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.

        

برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن.

        

برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر.

        

برای عشق وصال کن ولی فرار نکن.




خدایا!

نویسنده:احسان قدیری::: یکشنبه 86/10/30::: ساعت 12:0 صبح

 

·                          خدایا! درخت سبز عاطفه  کجاست؟

دلم از این سرزمین کویری می گیرد

انگار قناری ها بخواب رفتنه اند

و جز صدای جیر جیر جیر جیرکها ترکی بر سکوت شب نیست

آری اینجا سرزمین هزار چهره هاست

با آدمکهای انسان نما

که انگار لبخند بر لبانشان یخ زده و خونها در شریان هایشان ماسیده

من چقدر از این صورتکهای ماسک زده با نگاهای یخ بسته

به ظاهر گرم که مانند باری بر شانه هایم سنگینی می کند متنفرم..........

دنیای عجیبی است .استاد زیست شناسی ام می گفت:

مار موجود غریبی است سالانه یکبار در کنجی آرام آرام پوست می اندازد

ولی عجیب تر اینکه این مارمولک به ظاهر متمدن روزی هزار رنگ می بازد

خدایا دلم از این بر جهای سیمانی می گیرد

و از این تیره آهنهای کریه خسته ام

از آدمکهایی که مانند نعش کشی فقط جنازه انسانیت را به دوش می کشند

خسته ام

و به قول معروف همچنان که تو را می بوسند در ذهن خود طناب دار تو را می بافند

معبودا دلمیک چتر مهربان می خواهد یک نور گرم

می ترسم آرزوی جوانه زدن را به گور ببرم...........

 

 

·  دوستت دارم

نمی دانم چه نسبتی با اشک داری ...     

   تانامت برزبانم جاری می

 شودتایادت درقلبم شکل میگیرد                   

  اشک ازخانه چشمانم سرک می کشد                                                   
  تانگاهت رابه ذهن می آورم                                         

  قلبم تپیدن را آغاز میکند                

  درگوشه تنهاییم خاطراتم

رامرور میکنم                                  

   خاطرات تلخ وشیرین را                                                
     بودن ونبودنت را                                                  

  لحظه های تنهایی و لحظه های انتظار

 را                                 

  و اکنون                                                   

 می فهمم عشق چه ها میکند                                       

 و تو می دانی که این خاطرات                                     

  اشک من هست                                             

 که از

 گونه هایم سرازیر  می شود



وقتی کودک بودم

نویسنده:احسان قدیری::: یکشنبه 86/10/30::: ساعت 12:0 صبح

  وقتی کودک بودم

              فکر می کردم زندگی مثل تمر هندی ترش است و خواستنی

    وقتی کودک بودم

                        فکر می کردم آدمها مثل شکلات شیرین و چسبناکند

وقتی کودک بود

             فکر می کردم خوشبختی یک اسباب بازی است و

 من باید با التماس آن را از پدرم

بخواهم

وقتی کودک بودم

          فکر می کردم آدمها از عروسکهای پارچه ایم خیلی

 قشنگترند و من برای کشف این

آنقدر تا ته کوچه خاکی دنیا دویدم که کفشهای پولکی قرمزم پاره شد

   و خونی سیاه بر دستان لطیف احساسم

تلخی روزگار را آذین بخشید

  حالا می فهمم دنیا از انباری

 خانه یمان هم کوچکتر است .

 چقد دلم برای عروسک لاکی

کورم می سوزد

    نمی دانم کجای این کوچه

خاکی گمش کردم.

                         کاش دستانم کمی بوی لواشک می داد چقدر دیر فهمیدم .

                       مزه دنیا نه شور ونه تلخ وترش است



 

 



جوک شوخی

نویسنده:احسان قدیری::: یکشنبه 86/10/30::: ساعت 12:0 صبح

جوک

یه روز یه نفر از کنار جاده ای رد میشده که میشنوه یه چوپون داره نی میزنه.


یارو از ریتم نی زدن میفهمه که چوپونه لره

پس میره جلو و میخواد سربه سر چوپونه بذاره
و بهش میگه:آی چوپون اگه بگم از چه طایفه ای هستی حاضری یکی از گوسفنداتو بمن بدی؟
چوپان ساده دل هم میگه :آره یارو میگه:تو لری.
 
چوپونه میگه باشه تو شرطو بردی هر کدوم از گوسفندا رو که میخوای سوا کن ببر.
طرف هم یکی از درشتاشو سوا میکنه میخواد ببره که چوپونه میگه:



 
عمو اگه من بگم تو از چه طایفه ای هستی حاضری هرچی رو که برداشتی پس بدی؟ طرف میگه:آره خوب بگو ..
چوپونه میگه:تو لری.لره میگه:آره اما تو از کجا فهمیدی؟
چوپونه میگه:آخه اونی که سوا کردی سگ گله اس نه گوسفند




نامه ی گم شده

نویسنده:احسان قدیری::: یکشنبه 86/10/30::: ساعت 12:0 صبح

گفتم نرو پرپر میشم گفتی: میخوام رها باشم
گفتم: آخه عاشق شدم
گفتی:میخوام تنها باشم
گفتم: دلم
گفتی: بسوز
گفتی: یه عمری باز هنوز
گفتم: پس عمرم چی میشه
گفتی: هدر شد شب و روز
گفتم: آخه داغون میشم
گفتی: به من خوش میگذره
گفتم: بیا چشمام تویی
گفتی: آخر کی میخره
گفتم: منو جنس میبینی
گفتی: آره بی قیمتی
گفتم: یه روز کسی بودم
با من نکن بی حرمتی
گفتم: صدام میمیره باز
گفتی: با درد بسوز بساز
گفتم : حالا که پیر شدم
گفتی: که از تو سیر شدم
گفتم: تمنا میکنم
گفتی: میخوام خردت کنم
گفتم: بیا بشکن تنو
گفتی: فراموش کن منو

نامه ی گم شده

نمی توانم ببینم دست هایت درون دست های دیگری است
نمی توانم ببینم سهم لبخند من را به کس دیگری می بخشی

نمی خواهم مدام چشم هایت را به او بدوزی


حسودی ام می شود



تا کی آرزو کنم کاش جای او بودم


ای کاش احساسم را می فهمیدی


تو بگو من چه کار کن



بد جوری حسودی ام می شود


 



<      1   2   3   4   5      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بزاری
[عناوین آرشیوشده]


[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com

من احسان دوستانم را معرفی میکنم به شما عزیزان محمود جان ومسعود جان و حسین جان دوستتون دارم